کهنوج ما

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

ساعت دو و نیم بعد از ظهر یه روز تابستونی اون هم از نوع ماه تیره .من و داداشام حسن و خسرو و خواهر چهار ساله ام زری و پدر و مادرم توی اتاق سه در چهار یکی از خونه های شهرمون ،کهنوج خوابیده بودیم .هوای توی اتاق نسبت به بقیه قسمتای خونه و بیرون خونه خیلی خنک بود .خدا خیر بده این کولر و سازنده اش رو چون که این اتاق رو خیلی خوب خنک میکنه اگه آدم بخواد فکرشو بکنه هنر میکنه که یه اتاق سه در چهارو با در بسته خنک خنک میکنه.

یه ربع ساعتی میشد که خوابیده بودم که یه دفعه احساس خفگی کردم ،انگار یه نفر روپوش رو کرده توی دهنم به طوری که داشتم خفه میشدم .از تمام بدنم چشمه عرق می جوشید و خیس خیس شده بودم ،دور و برم ساکت و خلوت شده بود انگار تک و تنها توی یه سلول انفرادی گرم گیر افتاده باشم .صدای دل آزار گریه زری که از بیرون میومد و صدای مامان که دلداریش میداد منو بیدار کرد .وقتی بیدار شدم فهمیدم که برق رفته و منم به سرعت همون برقی که رفته بود دویدم بیرون.

بیرون که رفتم انگار که داشت از آسمون آتیش می بارید. به طور اتفاقی چشمم افتاد به قیافه درخت پرتقال توی باغچه که هنوز یه چند روزی به روز تولدش مونده بود .خورشید طوری به سر و کله این درخت خردسال زده بود که انگار باهاش دشمنی داشته .برگاش طوری پژمرده شده بودن که روح هر انسانی از دیدنش خشک میشد

در یک آن سیاهی سایه دیوار مشترک با همسایه که یه نیم متری میشد،همه ما رو به خودش کشوند.حسن می خواست اولین کسی باشه که بشینه توی سایه دیوار تا نشست به ارتفاع یه متر پرت شد توی هوا و جیغ زد " ای بو سوختم "

مامان هم رفت یه حصیر از تو خونه آورد و کنار دیوار فرش کرد،ما هم مـثل محکومین به تیر بار کنار هم توی سایه به صف نشستیم،مجبور بودیم که چهارزانو بشینیم چون اگه پاهامون رو دراز میکردیم آتش خورشید اونا رو کباب میکرد.

یه دو دقیقه گذشت که صدای کولر در اومد،بابا گفت برقا اومدن، حسن با سرعت و خوشحال وارد خونه شد و دهن من از حرف و خسرو از خوشحالی بسته نشده بود که کولر خفه خون گرفت ، مامان که از سر جاش به قصد عزیمت به منطقه ای سردسیر بلند شده بود با نا امیدی تمام نشست. من هم به دیوار گرم تکیه دادم و در کنار بقیه توی اون سایه منتظر برق موندیم،حالا که برق رفته بود،همه خانواده کنار هم نشسته بودیم و با هم حرف میزدیم،بابا از اون زمانی که هنوز برق به روستاها شون کشیده نشده بود،حرف میزد و می گفت که اون زمان نه کولری بود و نه یخچالی و نه لامپی. مردم آدوربند می ساختند تا از گرما جون سالم به در ببرن،تازه همون آدوربند هم همه کسی نداشت، مثلا تو روستای ما فقط خان بود که آدوربند داشت . ولی حالا اگه حتی یه ساعت برق نباشه،مردم زندگیشون لنگ میشه و هزارتا بد و بیراه میگن.

خسرو که هنوز از بی برقی کلافه بود،با عصبانیت تمام گفت: مردم حق دارن بد و بیراه بگن،آخه واسه چی برق باید این موقع روز قطع بشه؟ آخه این چه وضعیه؟ این بلا رو سر کدوم آدم بدبختی در میارن که سر ما باید در بیارن؟ چرا برق تهران یا همین بندر یه بار قطع نمیشه؟ اگه می خواستن خاموشی بدن چرا سر صبح ندادن؟ تازه مگه نگفتن که امسال قطعی برق نداریم،پس این چیه؟ دفعه اولشونم نیست. من پریدم وسط حرفش و گفتم بسه دیگه،تو اصلا میدونی چه خدمت بزرگی اداره برق شهرستان کهنوج در حق خودمون و بقیه مردم با این کارش کرده: اگه برق نرفته بود،تو الان خوابیده بودی و شبم دیرتر می خوابیدی وبرق بیشتری مصرف میشد؛این حرفو که بابام شنید،گفت:تازه پول برق هم کمتر میومد؛من ادامه دادم که اگه برق نرفته بود،ما هیچ وقت نمی تونستیم حتی با هم یه ساعت حرف بزنیم چه برسه به این که این قدر درباره زمان گذشته و نبود برق اطلاعات کسب کنیم و از آدوربند و کاوار و مشک و ... که جزو تاریخ و صنایع دستی و فرهنگ بومی مون که حتی یه بارم دربارشون نشنیده بودیم بفهمیم.اگه برق نرفته بود ما کم کم داشت یادمون میرفت که توی یکی از گرم ترین مناطق دنیا زندگی می کنیم و باید بفهمیم که چقدر میشه از این نعمت استفاده بهینه کرد،توی کشورای خارجی از نصف این گرمای خورشید برای تآمین برق خونه هاشون و ... استفاده می کنند و ما هیچی. اگه برق نرفته بود بدن ما اینقدر که امروز داره ویتامین دی کوفت میکنه، هیچ وقت دیگه نمی کرد؛ اگه برق نرفته بود،هیچ کدوم از این خوشبختی هانصیبمون نمی شد؛درست می شدیم عین مردم بندرعباس که گرمای شهرشون تقریبا یکی یه و مصرف برقشون هم صد برابر این جاست ولی شاید سالی یه بار هم این خوشبختی رو نبینن؛بگو خدا خیرشون بده که برقو پروندن و از این که توی اوج گرما این کارو کردن،باید تا آخر عمر مدیونشون باشیم.

با تشکر از اداره برق شهرستان کهنوج

کهنوج ما...
ما را در سایت کهنوج ما دنبال می کنید

برچسب : طنز, نویسنده : براهویی سجاد kahnoujeman بازدید : 266 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1391 ساعت: 15:37